امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

امیــــرعبــــاس*عشق مامان و باباس

کنار خانه خدا

(امیر عباس ٥ ساله شده و رفته زیارت خونه خدا. خیلی اونجا رو دوست داشت به خصوص بازی با هم سن و سالای خودش که از کشورای دیگه هم اومده بودند.)      *** باباحسین *** 25/11/91 دوشنبه 12 روز سفر به مکه و مدینه مثل نسیمی خنک ما رو شاداب کرد و به سرعت گذشت. زیارت مقدس ترین نقطه عالم هستی به خانواده سه نفره ما روحیه زیادی داد تا مسیر پر پیچ و خم زندگی رو با ایمانی قوی تر و انرژی بیشتری در کنار هم ادامه بدیم. وقتی از سفر برگشتیم یه روز امیرعباس به من گفت: "مامان! وقتی مکه بودیم هروقت که تو حواست نبود من خودم یواشکی با خدا حرفهای مهربون می زدم." الهی قربونت برم پسر نازم. من هم توی سفر خیلی مواظبت بودم و سعی میکردم خست...
30 فروردين 1392

نوروز 91 - رستوران آقا جون

چهارشنبه 14/1/91  نوروز امسال بابایی باید به یک ماموریت میرفت. امیرعباس و مامانش هم تصمیم  گرفتند همراه با مادربزرگ و آقاجونش به مسافرت برن. رستوران آقاجون فضای خوبی بود که امیرعباس حسابی بازی کنه. مخصوصا اینکه دو تا دوست خوب هم پیدا کرده بود که تنهاش نمیذاشتند. شبها هم با حضور گروه ارکستر و اجرای زنده موسیقی خیلی خوشحالی میکرد و لذت میبرد. در این مدت به ارگ هم علاقمند شد و تا تونست پشت میکروفن اسباب بازی خودش برای ما خوانندگی کرد... این دو تا دختر خوشگل توی عکس صبا و سنا دوستهای امیرعباس هستند . یکشنبه 7/12/90   مدتیه علاقه زیادی به ورزش باستانی پیدا کردی. صبحهای زود از خواب بیدار میشی و از من میخوای که برن...
28 فروردين 1392
1